همکلاسی های 54- دبیرستان اسرار -  بخش6

ساخت وبلاگ

همکلاسی های 54- دبیرستان اسرار -  بخش6

دکتر سید ابوالفضل حسینی 14010103

سید ابوالفضل حسینی -  سالها ی دبیرستان

 

آقای بصیری دبیر فیزیک و مکانیک

 

آقای محمود تشکری:

یکی از همکلاسی های ما جناب محمود تشکری بود. ایشان بعد ها به سپاه پاسداران وارد شد وجزء سرداران و مقامات عالی رتبه و فرماندهان سپاه شد. تشکری یکی از نیروهای رده های بالای سپاهی بود که در نیروی انتظامی  به عنوان معاون سردار احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی کل کشور مشغول شد. در طول دهه های گذشته، گاه در ایام تعطیلات که  به سبزوار می‌آمد، موفق به زیارتشان می شدم.

سیاست کلی انتقال از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به  نیروی انتظامی بویژه در رده های بالا، مورد انتقاد من است، زیرا تأثیر مثبتی بر روحیه های نیروهای انتظامی نداشته است و احساس تبعیض در نیروهای مسلح را دامن زده است. همچنین است، سپردن فرماندهی رده های بالای ارتش، به سپاهیان!  دوگانگی موجود، نتیجه ی این تبعیض  است. این مطلب من، ناظر به یک سیاست کلی است و موردی و شخصی نیست.    

آقای محمود تشکری، بعد از حوادث اعتراضی به انتخابات ریاست جهوری سال 1388 ، به عنوان معاون فرمانده کل نیروی انتظامی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران صحبت کرد و نظری در راستای مواضع رسمی حکومت در رد مواضع آقایان موسوی و کروبی ارائه نمود. بنده با ایشان پس از این قضایا صحبتی منتقدانه داشتم. ایشان گفتند که من نزدیک به یک و نیم ساعت مصاحبه کرده ام ولی تلویزیون، فقط چند دقیقه اش را گزینش و پخش کرد. با این حال، با ایشان در تحلیل انتخابات 1388 اختلاف نظر داشتم. البته طبیعی است.  اما چرا از بین این همه سرداران، ایشان  برای توضیح راجع به این حادثه ی مهم در تلویزیون برگزیده شد و نه فرمانده اصلی نیروی انتظامی، مطلبی است که  نمی دانم!

 

آقای بصیری، دبیر درس های فیزیک و مکانیک

 برگردیم به کلاس ششم دبیرستان و حدود اسفند 1353 ماه. سال ششم، سال امتحان نهایی و کنکور بود.  معمولا، دبیران، درس ها  را در طی شش ماه از مهر ماه تا اسفند تمام می کردند، تا بعد از عید از نیمه ی فروردین تا نیمه ی خرداد، فرصتی برای دورکردن دروس و آماده شدن برای کنکور داشته باشیم.

آقای بصیری، دبیر درس های فیزیک و مکانیک ما بود. در قسمت دبیران می بایست نام ایشان را  می آوردم. ولی یک خاطره از ایشان سبب شد تا در این بخش  یادش کنم. آقای بصیری شیک پوش، جا افتاده، با شکمی قدری برآمده و بسیار با وقار بود. در تدریس  مسلط بود و روش خاص خودش را داشت. در کلاس متن درس را دقیقا جزوه می گفت. به طوری که بین جزوه های سال های قبل با جزوه ی امسالش تفاوتی نبود!

بسیار جدی بود. درروی تخته سیاه، فقط با گچ پلیکان شکل ها را می کشید ویا فرمولها را می نوشت.   دفتر دبیرستان گچ پلیکان نمی آورد. گچ ها درشت و معمولی بود. اما ذائقه و تیپ شخصیتی بصیری به گونه ای بود که نمی خواست دستش گچی شود و یا گردی از گچ بر روی لباسش بنشیند!

 اول سال، از بچه‌ها می خواست که هریک از دانش آموزان به ارشد کلاس پولی بدهند تا گچ پلیکان،که در کاغذ روکش پیچیده بود و نرم خوشکار هم بود، تهیه کند. فقط از این نوع گچ استفاده می کرد. همه پول می گذاشتیم و ارشد گچ می خرید. چیز زیادی نبود ولی خاطره اش ماندگار شد.  ارشد کلاس موظف بود در ابتدای ورود ایشان به کلاس، گچ پلیکان را تقدیم کند و در آخر کلاس پس بگیرد!  الحق هم که تمیز روی تخته می نوشت. معمولاً ارشد ها  به لحاظ جثه و هیکل، طوری انتخاب می شدند که بتوانند به  بچه ها دستور بدهند!  معمولاً هم بچه های باجثه ی بزرگتر، در ردیف های آخر کلاس می نشستند. اما از زمانی که زنگ کلاس زده می شد، تا زمان ورود دبیر به کلاس، ارشد فرمانروا بود و در جلو دانش آموزان وظیفه ی برقرار نظم را بر عهده داشت. تا دبیر وارد می شد، ارشد فرمان می داد: " برپا!" بنابراین وقتی درس فیزیک و مکانیک داشتیم ، ارشد گچ پلیکان در دست آماده بود تا آن را با کمال ادب، تحویل آقای بصیری بدهد و برود در روی نیمکت خودش بنشیند.  اما زمانی که زنگ پایان کلاس زده می شد، و جمله آقای بصیری تمام شده بود، ارشد خود را به دبیر می رساند تا گچ را تحویل بگیرد ، اما بسیار اتفاق می افتاد که  با صدای زنگ، بصیری گچ را از روی سر بچه ها، به سوی ارشد، در انتهای کلاس پرتاب می کرد. در کلاس را باز می کرد و بدون خدا حافظی خارج می شد.  نشانه گیری بصیری و گرفتن ارشد هم تماشایی بود. زنگ کلاس که زده می شد، جزوه را در هرجا بود قطع می‌کرد. شوخی هم نداشت. بصیری خیلی جدی بود و رنگ و بویی از شوخی  در روابط کاری اش دیده نمی شد.

 

 کتاب فیزیک ششم ریاضی دبیرستان - 1354

 

 یک روز اعتراضی:

 در اواخر سال 1353  دیدیم که آقای بصیری نمی تواند یا نمی خواهد به موقع درس ها را به پایان برساند. دانش آموزان احساس کردند که ایشان  در نظر دارد کلاس های فوق العاده و با پول بچه ها برگزار کند. در اعتراض به تأخیر تدریس ایشان، یک روزبه  کلاس نرفتیم. همه در باغ ملی روبرو رو به‌ روی اداره ی آموزش و پرورش تجمع کردیم روی بنایی که سکوها پله ای داشت نشستیم.  همین جناب محمود تشکری همکلاسی ما  که جزوه ی سال قبل برادرش، مهدی تشکری را همراه داشت، برایمان  می خواند و ما جزوه نویسی می کردیم. آن دو ساعت به عنوان اعتراض کلاس نرفته بودیم،  می خواستیم به اولیای دبیرستان حالی کنیم که در اعتراض به این  شیوه ی تدریس بوده و ضمنا اعتراضمان طوری نبوده که بخواهیم - خدای نکرده- از درس فرار کنیم!

این که ایشان قصد برگزاری کلاس های فوق العاده داشته تا از بچه ها پول بگیرد، براساس شایعه بود که از سال قبل وجود داشت،  اکنون نمی توانم قضاوت کنم که واقعیت داشت یا نداشت. اعتراض ما به این گونه بود و تاثیر  هم داشت و قضایا  به خوبی و خوشی به انجام رسید. تا آن جا که به یاد می آورم این اولین اعتراض مدنی ما بود.

 آقای احمدرحیمی

احمد رحیمی از کلاس اول دبیرستان با من هم کلاس بود.  پدرش مثل پدر من آخوند بود. واعظ و روضه خوان.  به منزل همدیگر رفت و آمد داشتیم  و ارتباطمان تا امروز هم برقرار است.  پدرش مرحوم شیخ عباسعلی رحیمی از روحانیون باصفا و دوست داشتنی بود. پسران آقا شیخ عباسعلی رحیمی شامکانی، هفت برادر بودند؛ محمد، حسن، حسین، علی، احمد، محمود و ابوالقاسم. با هرکدام از این برادران هم خاطره دارم. منزلشان در خیابان رضوی بود.  محمد رحیمی به قدری در آموزش و پرورش خوشنام بود که بعد از پیروزی انقلاب، به عنوان اولین رئیس آموزش و پرورش سبزوار برگزیده شد.  حوادث اول انقلاب، خود داستانی دارد که این زمان بگذار تا وقت دگر!

حسن آقای رحیمی قنادی  فردوسی را در خیابان رضوی دارد و از اصناف خوشنام سبزوار است. شیخ حسین رحیمی از خوشنام ترین روحانیون و امام جماعت مسجد میدان رسالت است.   علی رحیمی هم در خیابان رضوی از خوش انصاف ترین ها در عطاری های سبزوار است. در باره ی احمد  رحیمی بعدا بیشتر توضیح خواهم داد.  محمود رحیمی دکترای  اقتصاد کشاورزی از هند گرفت  و استاد دانشگاه شاهرود بود و اخیراً بازنشسته شده است. بالاخره  ابوالقاسم رحیمی، در سال  دوم دبیرستانش (62 - 1361 ) دانش آموز من بود و آن زمانی بود که دانشگاه ها به عنوان  تعطیلات انقلاب  فرهنگی تعطیل شده بود و من که دانشجوی دوره ی لیسانس زیست شناسی بودم، در آموزش و پرورش تدریس می کردم. درس زیست شناسی سال دوم را در کلاس آن ها در دبیرستان شهید ایوب محمودی( دکتر غنی سابق) داشتم.

دکتر ابوالقاسم رحیمی استاد  ادبیات فارسی در دانشگاه حکیم سبزواری است. قلب رئوفی دارد به حق گویی و عدالت طلبی شهره است.

احمد رحیمی تابستان ها در قنادی برادرش حسن رحیمی کار می کرد. سال ۵۴ که دیپلم ریاضی گرفتیم، معدلش هم بالا بود. زیاد در  جریان انتخاب رشته ها قرار نمی گرفت  شاید فکر می کرد که چون  دیپلم ریاضی گرفته، باید فقط در رشته ریاضی هم در دانشگاه ادامه تحصیل بدهد.  دانشگاه مشهدکه اسامی قبول شدگان را اعلام کرد، ایشان در رشته ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد و من  در همان جا در رشته ی زیست شناسی پذیرفته شدم. ارتباطم با او در دوران دانشگاه و دوران موسوم به  تعطیلات انقلاب فرهنگی ادامه داشت. در مشهد، به تنهایی در منزل  برادرش بسر می برد. روحیات خاص داشت. کوتاهی کرد و رشته ریاضی را رها کرد. در قبل از انقلاب مجددا در رشته فیزیک دانشگاه اراک  پذیرفته شد، ولی بعد از تعطیلات انقلاب فرهنگی آن را هم رها کرد و درس را ادامه نداد و بعد ازدواج کرد و...  در ماه های اخیر همسرش را از دست داده است.

 

حسینعلی توحیدیان ( علیکی)

 دوستان خوب ما جناب حسینعلی علیکی بعدا فامیلش را به توحیدیان تغییر داد. "علیک" نام  روستایی در شرق سبزوار است. کربلایی حسین صدایش می کردیم.  در دوران دبیرستان منزلی گرفته بود درحدود خیابان رضوی و  نزدیک قنادی فردوسی.  اهل زحمتکشی بود. پدر و مادرش – که خدا رحمتشان کند- با اندک پس اندازشان او را  برای تحصیل به شهر فرستاده بودند. با ایشان و احمد رحیمی برنامه درس و مطالعه داشتیم.  برادر بزرگترش کار می کرد.  بعد از دوران دبیرستان گاهی به روستای علیک  رفته ام.  عکس هایی از آن زمان دارم. برخورد های صمیمانه ی مادرش را در ذهن دارم.  در سال 1354 در سبزوار شعبه ای ازدانشگاه جدید التاسیس کار یا مجتمع صنعتی کشور دایر شد که مرحوم دکتر حسن هنربخش بنیانگذار دانشگاه علم و صنعت کشور در چند شهر شعبه هایی از آن را تاسیس کرد. دکتر هنر بخش سبزواری بود.  بسیاری از امثال توحیدیان در این دانشگاه صنعتی تازه، شروع به تحصیل کردند. تعداد زیادی از همکلاسی های ما در سال 1354 در دانشگاه‌های بزرگتر و دورتر مشغول به تحصیل شدند و بسیاری هم در سبزوار و در رشته های فنی  تحصیل کردند.

محل دانشگاه کار، در  ۵ کیلومتری غرب سبزوار،  بعد از پلیس راه در ضلع جنوبی جاده است.  بعد از  تعطیلی موسوم به انقلاب فرهنگی،  ساختمان آن، در اختیار جهاد کشاورزی قرار گرفت.  پس از آن با تاسیس دانشگاه تربیت معلم  در سال 1366 در اختیار وزارت فرهنگ و آموزش عالی قرار گرفت و به تدریج بر فضاهای آن افزوده شد و  اکنون  در اختیار دانشگاه علوم پزشکی است. دانشگاه کار  و یا مجتمع صنعتی کشور را پس از انقلاب فرهنگی در دانشگاه های دیگر ادغام کردند . توحیدیان و بسیاری از دانشجویان دیگر  تحصیلات خود را در دانشگاه های مختلف به پایان رساندند.

آقای توحیدیان در سیستم وزارت جهاد کشاورزی استخدام شد و چند سالی است که باز نشسته شده است.  همسرش فرهنگی و مشهدی  است. پس می توانید حدس بزنید که  در مشهد ساکن است!  ارتباطم با ایشان همچنان بر قرار است و هر چند از گاهی  در مشهد  موفق به زیارتشان می شوم.  این تلفن های همراه و شبکه های اجتماعی هم در ارتباط موثر است.

 

آقای بخشی - دبیر زبان انگلیسی - ردیف ایستاده - نفر سوم از چپ

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه پنجم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 20:41 توسط دکتر سید ابوالفضل حسینی  | 

دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار...
ما را در سایت دکتر سید ابوالفضل حسینی - سبزوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hosseinisabzevaro بازدید : 160 تاريخ : شنبه 17 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:50